سر بزار روی شونه هام تا بگم آروم از غصه هام
تا بگم چی اومد به سرم ، رفت چرا نازنین دلبرم
عیش و شراب و مستی کار ما بود
عشق و خدا و هستی یار ما بوداما شد رنگ زمستون نو بهار مـــا
بزم مهر و جنون در دل به پا بود
سینه لبریزه از شور از وفا بوداما غم آمد به قلبم ای خدا چرا
سوختم ، سوختم من از غم دل او پی یار دیگری بود
که عمر رویای من به سر رسید
باختم ، باختم من به او همه ی عمر دلدادگی رو که غربت به خانه ام سرک کشید
خستم از دست روزگار، آسمون تو هم با من ببار
چشم من مونده خیره به راه ، من شبم
در حسرت ماه
عیش و شراب و مستی کار ما بود
عشق و خدا و هستی یار ما بوداما شد رنگ زمستون نو بهار ما
بزم مهر و جنون در دل به پا بود
سینه لبریزه از شور از وفا بوداما غم آمد به قلبم ای خدا چرا
سوختم ، سوختم من از غم دل او پی یار دیگری بود
که عمر رویای من به سر رسید
باختم ، باختم من به او همه ی عمر دلدادگی رو که غربت به خانه ام سرک کشید
سوختم ، سوختم من از غم دل او پی یار دیگری بود
که عمر رویای من به سر رسید
باختم ، باختم من به او همه ی عمر دلدادگی رو که غربت به خانه ام سرک کشید